15 قانون موفقیت (قانون چهارم)
برای موفق شدن:
اول باید بدانی چه میخواهی؛
سپس بدانی چگونه میخواهی به آن برسی..
این قوانین زیربنای هر آن چیزی است که موفقیت نام دارد…
قانون چهارم: ابتکار و رهبری
این درس یعنی ابتکار و رهبری نیز ادامه درس اعتماد به نفس است، زیرا هیچ رهبری نمی تواند بدون اعتماد و باور خود بر مسند رهبری تکیه کند یا ویژگی های یک رهبر را در خود بپروراند.
همچنین لازم به ذکر است که دو واژه ابتکار و رهبری به این علت در قالب یک درس آمده اند که هیچ یک بدون وجود دیگری میسر نیست. به عبارت دیگر، رهبری یکی از ویژگی های ضروری برای کسب موفقیت و ابتکار نیز یک ویژگی ضروری برای رهبری است. ابتکار به همان اندازه در موفقیت نقش دارد که چرخ های اتومبیل در حرکت آن!
حال ابتکار چیست؟
ابتکار یکی از ویژگی های نادری است که فرد را به انجام دادن کار یا طرحی ترغیب می کند که دیگری آن را انجام نداده است و کسی هم به او نگفته است. ابتکار، خلاقیت یانوآوری یکی از بنیادی ترین قابلیت های بشر است.
البرت هوبارد ابتکار را در رابطه با خود این گونه تعریف می کند:
جهان پاداش معنوی و مادی خود را تنها به یک چیز میدهد و آن یک چیز “ابتكار” است!»
حال اگر قرار باشد من به این سؤال پاسخ دهم، این گونه ابتکار را تعریف می کنم که
«ابتکار یعنی انجام دادن کار درست بی آنکه کسی به ما بگوید کار درست چیست.»
این افراد خلاق ترین آدم ها هستند.
پس از آن ها افرادی در جرگه افراد خلاق قرار می گیرند که کار درست را پس از یک بار گفتن انجام می دهند، این افراد مصداق این مثال معروف اند: «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.» آنها نیز سهم خود را از خلاقیت می برند؛ اما نه به اندازه گروه اول!
سپس دسته ای از افرادند که فقط در موارد لزوم و هنگام ضرورت کار درست را انجام میدهند. آنها افرادی هستند که سرانجام روزی با ضرب و زور کاری خلاقانه یا مبتکرانه می کنند.
آخرین دسته از افراد که هیچ بویی از خلاقیت نبرده اند، افرادی اند که نه با گفتن کسی کار درست را انجام میدهند و نه در هنگام ضرورت؟
این افراد هیچ جایی در جاده موفقیت ندارند و هیچ وقت به جایی نمی رسند، مگر پدری ثروتمند داشته باشند. در غیر این صورت باید صبورانه منتظر هدیه سرنوشت باشند.
شما به کدام گروه تعلق دارید؟
یکی از اساسی ترین ویژگی های رهبری آن است که هرگز نصیب افرادی که خلاقیت و ابتکار را در خود پرورش نداده اند نمی شود. رهبری خصیصه ای است که هرگز بیدعوت در خانه شما را نمیزند. رهبری مهمانی است که باید با احترام و مقدمه چینی او را به خانه خود دعوت کنید و وقتی به خانه شما آمد، اگر بتوانید اعتمادش را جلب کنید برای همیشه مهمانتان خواهد ماند و خلاقیت تنها لازمه رهبری نیست. اگر زندگی و خصوصیات رهبرانی را که می شناسید مطالعه کنید، خواهید دید همه آن ها خلاقیت و نوآوری داشته اند و پیش از هرچیز هدفی مشخص در ذهن خود تعریف کرده اند. همچنین خواهید دید همه آنها صفتی دارند که در درس سوم با هم خواندیم؛ همه آنها اعتماد به نفس دارند.
در ادامه شرح قدم به قدم مراحلی را که باید برای پرورش قدرت خلاقیت و رهبری طی کنید، با هم مرور می کنیم
نخست: باید عادت سهل انگاری و تعلل کردن را کنار بگذارید و آن را از زندگی خود حذف کنید. عادت به تأخیر انداختن کاری که باید روز پیش، هفته پیش، ماه پیش و حتی سالها پیش انجام میدادید، هیچ سودی جز انباشته شدن کارها و نگرانی بیشتر نخواهد داشت.
راهی که میتوانید این عادت را از خود دور کنید، رویکردی کاملا مؤثر و ثابت شده به نام خود تلقینی» است که پایه روانشناختی بسیاری از درس های این دوره است.
با انتخاب کردن هدفی مشخص برای زندگی و کارم، اکنون می دانم که با همه قوا میخواهم این هدف به تحقق بپیوندد. بنابراین، در راستای این هدف بزرگ هر روز کاری انجام می دهم که مرا یک قدم به هدفم نزدیک تر کند.
من میدانم تعلل در کارها دشمنی مهلک است که می تواند بسیاری از فرصتها را نابود کند، از این رو این دشمن ناجوانمرد را به ترتیب زیر از زندگی خود حذف می کنم:
الف. هر روز بی آنکه کسی به من یادآوری کند، کاری انجام میدهم که آن روز باید انجام دهم و هرگز آن را به فردا موکول نمی کنم.
ب. هر روز به اطرافم نگاه می کنم و کاری برای اطرافیانم انجام می دهم که پیش از آن عادت
به انجام دادن آن نداشتم، بی آنکه انتظاری از آنها داشته باشم. پ. هر روز دست کم به یک نفر یادآوری می کنم که ارزش انجام دادن کارها در وقت مقرر آنها بسیار مهم است. من میدانم هر قسمتی از بدن که بیشتر کار کند قوی تر می شود، پس همان طور که ماهیچه های بدنم را تقویت می کنم، ماهیچه های ذهنم را نیز تقویت می کنم.
من میدانم که تقویت قوه ابتکار و رهبری از کارهای کوچک و ساده آغاز می شود، بنابراین سعی می کنم هر روز با انجام دادن کارهایی که باید انجام دهم و شاید تغییری جزئی در آنها، خلاقیت را تمرین کنم.
من میدانم که با انجام دادن به موقع کارهای روزانه ام، عادت خلاقیت و رهبری را در خود تقویت می کنم و دیگران نیز ارزش بیشتری برای کارهایم قائل می شوند.
امضا…………….
صرف نظر از هر کاری که اکنون به آن مشغولید و وظایف روزمره تان، هر روز به خود یادآوری کنید که کار یا خدمتی برای دیگران انجام دهید، کاری که خارج از حیطه وظایف و مسئولیتهای خودتان است. با انجام دادن این کار هم به خودتان و هم به دیگران ثابت می کنید که فقط برای پول کار نمی کنید، بلکه برای تجربه بیشتر و خدمت به دیگران این کار را انجام میدهید. وقتی کاری را صرفا برای پول انجام ندهید، افکار خلاقانه بیشتری به ذهنتان می رسد، زیرا فشار و اجباری پشت آن نیست و شما هر روز به راه های خلاقانه تر انجام دادن آن می اندیشید.
کسانی که فقط برای پول کار می کنند و برای کارشان چیزی جز پول دریافت نمی کنند، هرقدر هم که حقوق بگیرند همیشه احساس می کنند به اندازه کافی دریافت مادی نداشته اند، در نتیجه دیگر دل و دماغی برای خلاقیت ندارند. البته که پول مهم است؛ اما هرچیزی را نمی توان با پول سنجید یا به دست آورد.
دوم: باید بدانید که ما وقتی سعادت و شادمانی را تجربه می کنیم که ابتدا بتوانیم آن را به دیگران ببخشیم. همین قانون درباره خلاقیت نیز صدق می کند. شما وقتی می توانید این ویژگی را در خود پرورش دهید که دیگران را به آن تشویق کنید. این یک حقیقت است که انسان چیزی را که به دیگران یاد می دهد، خودش بهتر می آموزد. برای نمونه، آموزگاران درسهایی را که به دانش آموزان میدهند، بسیار بهتر از خودشان یاد می گیرند. همچنین وقتی ما بتوانیم دیگران را با فکر یا ایده ای تحت تأثیر قرار دهیم، خودمان بیشتر از او تحت تأثیر قرار می گیریم.
در زمینه هنر فروشندگی نیز این یک حقیقت ثابت شده است که یک فروشنده خوب فروشنده ای است که به جنسش ایمان داشته باشد و قبل از آنکه آن را به دیگران بفروشد، خودش خریدار آن باشد. در واقع، همیشه گفته اند هیچ فروشنده ای نمی تواند جنسی را به مردم بفروشد، مگر آنکه ابتدا خودش آن را خریده باشد. عکس این نیز اتفاق می افتد، وقتی شما به اندازه کافی چیزی را به دیگران بفروشید و آن را برای مردم تبلیغ کنید، خودتان نیز مشتری آن خواهید شد.
هر عبارت، جمله یا شعاری را که به اندازه کافی برای دیگران تکرار کنید، در نهایت خودتان نیز به آن ایمان خواهید آورد، حال چه درست و چه غلط!
حال به قدم بعدی فرایند رشد خلاقیت و رهبری می رسیم..
سوم: پیش از آنکه ادامه دهیم، بیایید ببینیم مفهوم واژه «رهبری»، آن گونه که در بحث قانون موفق به کار رفته است، چیست. به طور کلی دو شاخه رهبری وجود دارد، یک شاخه آن بسیار سمی و مخرب است و در مقابل، شاخه دیگر بسیار مفید و سازنده! رهبری مخرب که موفقیتی در پی ندارد و شکست مطلق است، از سوی به ظاهر رهبرانی اتخاذ می شود که ویژگیهای یک رهبر را ندارند و نمی توانند پیروانی به خود جذب کنند. آنها رهبری خود را به زور به عده ای تحمیل می کنند. در اینجا ضرورتی نمی بینم که به این شاخه از رهبران و اعمال مخربشان اشاره چندانی بکنم جز اینکه اغلب این رهبران را در جنگ های مرگبار می بینیم و یکی از مشهورترین آنها ناپلئون بناپارت است که رهبری او چیزی جز شکست برای خودش و مرگ برای افرادش در پی نداشت.
بیشک ناپلئون یک رهبر بود که رهبری او نتیجه ای جز مرگ و شکست نداشت. جزئیات داستان رهبری او را می توانید در تاریخ فرانسه بخوانید.
در این کتاب و در بحث از قانون موفقیت، ما از رهبری مدل ناپلئون حرف نمی زنیم. اگرچه ناپلئون اغلب ویژگی های یک رهبر بزرگ را داشت، جز یکی و آن روح پایمردی و کمک به دیگران به عنوان هدف اصلی یک رهبر بود. میل او به قدرت و رهبری فقط و فقط برای اثبات بزرگی خود بود. علاقه او به رهبری بر پایه اهداف شخصی بود نه خير عمومی، او می خواست خودش به بالاترین نقطه قدرت برسد نه آنکه مردم فرانسه را به بالاترین جایگاه اجتماعی برساند.
رهبری مورد بحث ما در این کتاب تعریفی از رهبری است که با هدف خودباوری، آزادی، آزاده خواهی، تهذیب نفس و خیر و عدالت برای خود و دیگران شکل می گیرد. این رهبری، رهبری حقیقی و تلاشی ارزشمند است. در مقابل ناپلئون، لینکلن را در نظر بگیرید. هدف او از رهبری ایجاد صلح و آگاهی و عدالت میان مردم ایالات متحده بود. او در راه هدف خود به شهادت رسید، اما نام او برای همیشه در ذهن و قلب همه مردم جهان باقی ماند. نامی که چیزی جز عدالت، خیرخواهی و آزادی برای ما تداعی نمی کند. و لینکلن و ناپلئون هر دو ارتشی به میدان جنگ فرستادند؛ اما تفاوت نبرد آنها مانند تفاوت روز و شب بود. چیزی که لینکلن برای آن می جنگید، نقطه مقابل چیزی بود که ناپلئون برای آن میجنگید. جنگ لینکلن برای دیگر خواهی بود، حال آنکه جنگ ناپلئون بر سر خودخواهی بود. شما می توانید داستان رهبرانی مانند ناپلئون و لینکلن را بخوانید و خودتان این دو نوع رهبری را با هم مقایسه کنید. در تمام طول تاریخ، در هر زمینه ای رهبران بسیاری وجود داشته اند که مطالعه زندگی و افکار آنها دید وسیعی از واژه رهبری به ما میدهد.
شما با اندکی مطالعه و تحلیل ویژگیهای یک رهبر موفق متوجه میشوید در زندگی کدام رهبری را باید برگزینید. دیگر گمان نمیکنم نیازی به پیشنهاد یا توصیه خاصی باشد، بی تردید همه می دانیم کدام شاخه رهبری در زندگی ما را به هدف خواهد رساند.
رهبری حقیقی و تلاشی ارزشمند است. در مقابل ناپلئون، لینکلن را در نظر بگیرید. هدف او از رهبری ایجاد صلح و آگاهی و عدالت میان مردم ایالات متحده بود. او در راه هدف خود به شهادت رسید، اما نام او برای همیشه در ذهن و قلب همه مردم جهان باقی ماند. نامی که چیزی جز عدالت، خیرخواهی و آزادی برای ما تداعی نمی کند. و لینکلن و ناپلئون هر دو ارتشی به میدان جنگ فرستادند؛ اما تفاوت نبرد آنها مانند تفاوت روز و شب بود. چیزی که لینکلن برای آن می جنگید، نقطه مقابل چیزی بود که ناپلئون برای آن میجنگید. جنگ لینکلن برای دیگر خواهی بود، حال آنکه جنگ ناپلئون بر سر خودخواهی بود. شما می توانید داستان رهبرانی مانند ناپلئون و لینکلن را بخوانید و خودتان این دو نوع رهبری را با هم مقایسه کنید. در تمام طول تاریخ، در هر زمینه ای رهبران بسیاری وجود داشته اند که مطالعه زندگی و افکار آنها دید وسیعی از واژه رهبری به ما میدهد.
از وقتی کاری به اندازه کافی محبوبیت یابد، دیگر از چنگال حسادت و بدخواهی به دور خواهد بود و هیچ نیت بدی نمی تواند آن را از بین ببرد.
هر فکر، ایده، اثر هنری، نوشته، بنای یادبود یا کاری که مهر خلاقیت روی آن زده شده باشد، ممکن نیست که در طول زمان با دشمنی، حسادت یا بدخواهی فراموش شود.
حتی سالها پس از یک اثر خلاقانه کسی نمی تواند آن را بی اعتبار کند یا ارزش آن را با کپی برداری و تقلید از بین ببرد.
همواره افراد بسیاری سعی می کنند ابتکار با رهبری دیگری را زیر سؤال ببرند؛ اما هرگز موفق نمیشوند.
افراد بسیاری پس از اولین سال راه اندازی کارخانه اتومبیل سازی هنری فورد زمزمه آغاز کردند که سال دیگر دوام نخواهد آورد؛ اما اتومبیلهای او سال به سال بیشتر و بهتر شدند و فورد را به یکی از موفق ترین و ثروتمندترین مردان روی زمین تبدیل کردند.
یک رهبر همیشه مورد هجوم و حمله بدخواهان قرار می گیرد و این یکی از ویژگیهای رهبری است. وقتی عده ای می خواهند کار کسی را تقلید کنند، این یعنی رهبری او موفق بوده است.
این چیز جدیدی نیست. از ابتدای هستی و از ابتدای خلقت، بشر با صفاتی مانند ترس، دشمنی، حسادت، طمع، بلند پروازی، میل به برابری و پیش دستی به این دنیا آمده است.
مهم این است که یک رهبر بتواند آن قدر در رهبری خود خلاقیت داشته باشد که از هجوم این حمله ها در امان بماند.
اگر یک رهبر بتواند به راستی راهبر باشد، همیشه یک رهبر می ماند.
همه بزرگ مردان، شاعران بزرگ، نقاشان بزرگ، نویسندگان بزرگ و رهبران بزرگ همواره مورد حمله و حسادت قرار گرفته اند؛ اما همواره نیز سربلند بیرون آمده اند و افتخارات خود را حفظ کرده اند.
کار بزرگ و خلاقانه همیشه خود را فریاد میزند، کما اینکه صدای انکار نیز بلند باشد.
یک رهبر حقیقی هرگز با انکار و تهمت زیر سؤال نمی رود، بلکه با هر حمله سربلندتر بیرون می آید.
رهبر حقیقی پیروان وفاداری به خود جذب می کند که هیچ دشمنی نمی تواند آنها را ناامید کند.
تلاش برای نابودی رهبر واقعی تلاشی بیهوده است، زیرا چیزی که باید زنده بماند، زنده خواهد ماند.
شما آموختید که هیچ کس نمی تواند هدفی بزرگ را به سرانجام برساند مگر با کمک و همکاری دیگران. همچنین آموختید وقتی دو یا چند نفر در کاری با یکدیگر متحد میشوند و به شیوه ای موزون و هماهنگ با یکدیگر همکاری می کنند، قدرت هریک از آنها در تحقق اهدافشان به مراتب بیشتر می شود. این حقیقت را به خوبی در محیطهای حرفه ای، که کار گروهی انجام میشود و افراد به صورت تیمی و هماهنگ فعالیت می کنند، می توان مشاهده کرد. هر جا و در هر زمینه ای که کار گروهی مشاهده شود، به طور قطع کامیابی و موفقیت افراد گروه نیز مشاهده خواهد شد.
“بزرگان زاده نمی شوند ، ساخته می شوند“
محسن علیزاده (روانشناس بالینی)
دیدگاهتان را بنویسید